O Bҽɳιɱ Oʅʂυɳ Dυɳყαʅαɾ ʂιȥιɳ
me & you

خودکشی...

#+گفت : قرص برنج؟
#-گفتم : نه...
#+گفت : سيانور؟
#-گفتم : گرونه...
#+گفت : ديازپام؟
#-گفتم : احتمال برگشت داره...
#+گفت : سياني پتاسيم؟
#-گفتم : دردسر خريدن داره...
#+گفت : سقوط از بلندي؟
#-گفتم : احتمال زنده موندن و قطع نخاع داره..
#+گفت : تيغ؟
#-گفتم : باز احتمال زنده موندن و بدنامي داره...
#+گفت : صبر كن!؟
#-گفتم : چرا؟!
#+گفت : خاطره ها،کار خودشونو میکنن.

♥ نوشته شده در شنبه 21 آذر 1394 ساعت 16:46 توسط ɱЯ♥ǞκǞɱ :


تغییر کردم...

حرف دلــــــــــه خودمه پس گــــــــــوش کــــــــــن!!!⇩⇩↯⇩
مــــــــــن خیــــــــــلي تغییرکردم
خیــــــــــلي....
دیگہ واســــــــــہ نبودن کسی
گریــــــــــہ نمیکنــــــــــم!
دیگہ به عشق دیدن کسی بیرون نمیــــــــــرم!
دیگہ خندیدن بلدنیستم
فقط اروم میشینم یه گوشه ونــــــــــگاه میکنم!
دیگہ شوخی نمیکنم
دیگہ دنبال متن عاشقانہ نیستم
دیگہ انلاین بودن کسی روچک نمیکنم!
دیگہ نگران کسی نمیشم!
دیگه منتظر پی ام نیستم!
بــــــــــدنشدم نــــــــــہ
فقط خســــــــــتم ....
مــــــــــرگ احســــــــــاســـــــــم مبــــــــــارڪ.....

♥ نوشته شده در شنبه 21 آذر 1394 ساعت 16:34 توسط ɱЯ♥ǞκǞɱ :


دل نوشته...

عزیــــــــــــــــزم↜
دلگیـــــــــــر نشو از نوشته هایم↜
اگــــــــر دوست داری↜
جایمـــــان را عوض می کنیـــــم↜

تـــــــــــو بنویس


من ◥خیــــــــــــــانت◣ میکنم

♥ نوشته شده در شنبه 21 آذر 1394 ساعت 16:31 توسط ɱЯ♥ǞκǞɱ :


من...

در شهر تو میخانه زیاد است، ولی من...
شوریده و دیوانه زیاد است، ولی من...
 
جمعیتی اطراف تو سرگرم طوافند
بر گِرد تو پروانه زیاد است، ولی من...
 
شیرینی و لیلایی و عذرایی و ویسی
از عشق تو افسانه زیاد است، ولی من...
 
بگذار که بغض تو بماند که بماند
هر چند تو را شانه زیاد است، ولی من...
 
این شعر پر از "من" شده؛ گفتی عوضش کن
باشد! "من" بیگانه زیاد است، ولی من...

♥ نوشته شده در شنبه 21 آذر 1394 ساعت 12:24 توسط ɱЯ♥ǞκǞɱ :


آمد و رفت...





حلقه ی دست مرا اسباب بازی کرد و رفت
غصه ها را توی قلبم سر جهازی کرد و رفت

من برایش مثل کودک ذوق می کردم ولی
مدتی با خنده هايم خاله بازی کرد و رفت

سرنوشت ما به زيبايی به هم برخورد كرد
خط عشقش را چه بد با من موازی کرد و رفت

کم شد از من بعد از او از ما ، منی باقی نماند
انقلابی توی دنیای رياضی کرد و رفت

گفته بودم که مگر از روی نعشم بگذری
پوز خندی زد به رویم ، يکه تازی کرد و رفت

 قبل رفتن در نگاهم حس و حال شعر ريخت
حالت مرگ مرا هم صحنه سازی کرد و رفت


♥ نوشته شده در جمعه 20 آذر 1394 ساعت 16:34 توسط ɱЯ♥ǞκǞɱ :


بچین...
بچین میز قمارت را دل از من روی ماه ازتو
بیا بردار بازی کن سفید از من سیاه ازتو

همیشه آخر بازی کسی که سوخت من بودم
همیشه باخت بامن بوده گاه از عشق گاه ازتو

تو رُخ میتابی و من قلعه ات را آرزومندم
خر است این اسب اگر یک لحظه بردارد نگاه ازتو

تمام خانه ها را بر سرم آوار کردی و
کسی جرأت ندارد تا بگیرد اشتباه از تو

قشنگم ، فیل ما مست است و گاهی کجروی دارد
نگیری خرده بر مستان اگر بستند راه از تو

مطیع رإی خوبانم . چه بگذاری چه برداری
کماکان برنمی گردد سر ما بی کلاه از تو

در این بن بست حیرانی کجا میرانی ام ؟ دیگر
چه دارم رو کنم زیبای کافر کیش،آه از تو.
???
♥ نوشته شده در چهار شنبه 18 آذر 1394 ساعت 22:8 توسط ɱЯ♥ǞκǞɱ :


مینویسم...

مینویسم...
 برای قلبی که شکست...
 ودستی که دیگرتوان نوشتن ندارد...
 مینویسم..
ازسرابی که همه هستی ام را به یغما برد...
 و از طوفانی که خانه آرزوهایم راویران ساخت...
 مینویسم...
 ازبغض..
 ازسکوت..
ازهرآنچه باید بشکند..
 مینویسم...
 از دردهای التیام نیافته...
 ازبغض های بی صداشکسته...
 مینویسم...
 ازتنهایی...
 ازبی کسی
 دلم گرفته ای خدااااااااااا

♥ نوشته شده در چهار شنبه 18 آذر 1394 ساعت 22:4 توسط ɱЯ♥ǞκǞɱ :


Design By : Bia2skin.ir